ندبه هایم وقتی به " أینَ ... هـا" می رسند... بوی حـــضـــور تـــو میگیرند و غیبـتــــ خــودم...
اصلا من حکمت این" أینَ ها " را نمیدانم ! تو که هستی ! یعنی من باید دنبال خودم بگردم...؟؟!
مـــن به واژه ها ایمـــان دارم... به اینکه آدمــــی را تا ویرانی می کشنـد...
به اینکه هر روز گفته ام: امروز هم ... نیامـــــ .... د ....
این سه نقطه ها حکایت بے قرارے من است... مدتهاست سر این سه نقطه ها گیر می کنم...
نقطه هاے دلتنگے ام بیشـــمار شده اند...
انگار... چرا شما هستید و من گم شده ام...؟
منتظر نوشت::
مطلب جـدیدی نیـست!
اینجا "تــــــو" هی تکــرار میشوی؛
اینجا من هی "تـــــــو" را
تکرار مــیکنم ...
عکس نوشت::
همدان، روستای آبرومند، بهمن 1374 ,
عکاس: آقای حسین بهرامی
مادری در انتظار بازگشت فرزندش از جبهه . . .
موضوع مطلب :